۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۹

آن گل چو شمع بر من مدهوش میزند
خونم ز شوق تیغ دگر جوش میزند

چون شمع هرکه سوخته شد دل نهد به نیش
خام است عاشقی که دم از نوش میزند

هم خود مگر ز لطف بفریاد من رسد
زین زخمها که بر من خاموش میزند

گفتی مرو ز هوش بوصلش، چنان کنم
کاول بیک کرشمه ره هوش میزند

دام ره است خرقه صد پاره هوش دار
کان خرقه پوش راه قبا پوش میزند

اهلی مگو که که کشت مرا در گوش او
کاین نکته پهلویی به بنا گوش میزند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.