۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۹

کس عشوه خونخواری او را نشناسد
کس دشمنی و یاری او را نشناسد

از بسکه رخ از عربده افروخته چون گل
کس مستی و هشیاری او را نشناسد

درمان دل خسته بعمدا نکند یار
آن نیست که بیماری او را نشناسد

بیداری چشم از غم دل بود همه شب
دل چون حق بیداری او را نشناسد

ترسم که وفایی نکند یار به اهلی
چون قدر وفا داری او را نشناسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.