۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۴

زلف قلابش ز کف دلها چو ماهی میبرد
قلاب در دل میزند خواهی نخواهی میبرد

ایکاش باز آید که شد چشمم سفید اندر رهش
آب حیاتی کز نظر نقش سیاهی میبرد

گر نقد دولت بایدت رو سوی عشق آورد که عشق
دست گدایان میکشد در گنج شاهی میبرد

اشکم که دعوی میکند در شرح عشق از خون دل
پر گالهای خون ز دل بهر گواهی میبرد

هرگز نخواهد باغبان این خسته را در گلستان
کاب رخ گلهای او این رنگ کاهی میبرد

اهلی حریم وصل او معراج اهل دل بود
مارا به معراجی چنین لطف الهی میبرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.