۲۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۵

گرسنه شرح زخمت گوید گنه ندارد
آیینه هر چه بیند در دل نگه ندارد

با چشمه دهانت آب خضر سرابی است
عیب است با تو گفتن حرفی که ته ندارد

چون شمع من که دارد روی سفید جزمه
روی سفید مه هم چشم سیه ندارد

در کوی می پرستان در خون طپند مستان
شیخ این سماع و مستی در خانقه ندارد

تا بی غبار تن جان همچو نسیم نبود
بوی تو در نیاید سوی تو ره ندارد

اهلی، گدای کویت گر گشت پادشاه است
عیش گدای این در صد پادشه ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.