۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۸

کس چون تو نبودست و نخواهد پس ازین بود
در باغ جهان میوه مقصود همین بود

در کعبه و بتخانه در من نگشادند
مارا همه جا بخت بدخویش قرین بود

دل گوشه تنگی است ولی وقف غم تست
تا بود غمت در دل ما گوشه نشین بود

لب بسته ام از شکر و شکایت که رخ تو
هم راحت جان آمد وهم آفت دین بود

از خاک بتان در سر کوی تو چه دیدیم
در هر قدمی بتکده یی زیر زمین بود

تا باد صبا نافه گشا گشت عیان شد
کز زلف تو خون در جگر نافه چنین بود

کر آهوی چشمت نظر از لطف به اهلی
با آنکه سگی همچو رقیبش بکمین بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.