۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۷

روی نیاز ما همه دم بر زمین بود
هر کو نیازمند بتان شد چنین بود

در خاک کشتگان غم از داغ حسرتت
صد دوزخ نهفته بزیر زمین بود

ای بحر نسبت تو کجا اشک ما کجا
مارا هزار همچو تو در آستین بود

دل خوشه چین خرمن حسنت چو شد مرنج
در خرمنی چنین چه غم از خوشه چین بود

آن مدعی بود که ز شمشیر دم زند
شمشیر اهل دل نفس آتشین بود

کشتی بصد هزار غمم وین هم اندک است
ما را نوقع از کرمت بیش ازین بود

اهلی کمال اوست که در مهر دوست سوخت
آری کمال مهر و محبت همین بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.