۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸۲

از دیده رفت و از دل پر خون نمیرود
در دل چنان نشسته که بیرون نمیرود

پندم مده که گر همه عالم کنند سعی
سودای لیلی از دل مجنون نمیرود

از آتش فراق دل عالمی بسوخت
دود دلی عجب که به گردون نمیرود

از آب دیده مدعی ام منع میکند
من عیب خود کنم که چرا خون نمیرود

اهلی، خموش باش که از عشق آن پری
کار تو از فسانه و افسون نمیرود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.