۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸۵

ایکرده چشمت عالمی مست از شراب ناز خود
یک جرعه یی بر ما فشان از نرگس غماز خود

هرگز چه دانی حال من کز حسن و نازت چو نبود
چونکس ندیدی در جهان هرگز نگویم راز خود

از بیم خوی نازکت شبها که افغان میکنم
از جنگ و غوغای سگان کم میکنم آواز خود

هر چند کز دود دلم هر مو زبان حال شد
گر سوزم از غیرت بکس هرگز نگویم راز خود

ای طایر اقبال اگر بر خاک اهلی بگذری
بنشین که مرغ روح او باز آید از پرواز خود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.