۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸۷

نقد دلم چو غنچه به مستی ز دست شد
دست و دلش گشاده شود هرکه مست شد

تسلیم شو که جان به طپیدن نمیبرد
صیدی که در کمند بلا پای بست شد

تا آتش جمال تو مجلس فروز گشت
دیدم که سر بلندی صد شمع پست شد

امید رحم بیشتر از زخم داشتم
رحم این زمان چه سود که تیرت ز شست شد

مرد افکن است عشق تو زنهار دست گیر
کز پا فتاد اهلی و کارش ز دست شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.