۱۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹۳

با جان چو شد سرشته غم عشق چون رود
جان را برون کنم مگر این غم برون رود

هر عاقلی که شیفته روی و موی تست
آخر چو شمع بر سر داغ جنون رود

منعم مکن ز گریه خون کز فراق تو
دردی برون ز سینه به هر قطره خون رود

توسن بعشوه تند مران از خدا بترس
زور تو چند بر سر مور زبون رود

ناصح برو که صبر و سکون کار عشق نیست
کار خرد بود که به صبر و سکون رود

گر کوهکن فرو نخورد گریه های خون
خوناب حسرت از جگر بیستون رود

اهلی چو لاله سینه بناخن چه بر شکافت
باور مکن که داغ تواش از درون رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.