۱۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹۴

بهر خونریز من از خواب صبوی یار شد
ساقیا می ده که بخت خفته ام بیدار شد

یوسف مصری یکی هم از خریداران تست
او نه بهر خود فروشی بر سر بازار شد

کفر زلفت در دلم از بسکه قلاب افکند
خواهم آخر مو کشان در حلقه زنار شد

کس چه میداند چه خون خورد آهوی مشکین نفس
تا گره های دل او نافه تاتار شد

غمزه ات گفتا طبیب درد بیماران منم
نرگس رعنا ز درد این سخن بیمار شد

منکه در خون میطپم با من که خواهد دوست گشت
هر که دید احوال من از دوستی بیزار شد

کار اهلی چند جان کندن بود از دست دل
عاقبت چون کوهکن دست و دلش از کار شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.