هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه به بیان احساسات شاعر درباره وصال معشوق و یگانگی با او میپردازد. شاعر از روزگار خوش وصل سخن میگوید که در آن دوگانگی وجود نداشته و او و معشوق یکی بودهاند. همچنین از درد فراق و نبود داروی آن مینالد و به زیباییهای معشوق مانند چشمهای فتنهانگیز و زلف هندویش اشاره میکند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عاشقانه و عرفانی است که درک آنها به بلوغ فکری و عاطفی نیاز دارد. همچنین ممکن است برخی از استعارهها و تشبیههای پیچیده برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد.
شمارهٔ ۶۰۰
خوش روزگار وصل که ما را دویی نبود
تا روزگار بود بدین نیکویی نبود
در جان من تو بودی و من در دل توهم
من در تو محو و با تو نشان تویی نبود
خوش آنکه بود داروی درد دل از وصال
زخم فراق و زحمت بی دارویی نبود
بادام وار در تک یک پیرهن دو مغز
بودیم همچو یک تن و ما را دویی نبود
بود از کمان بخت گشاد دل ضعیف
صید مراد دل بقوی بازویی نبود
جادوی فتنه جوی دو چشم ترا نظر
پر فتنه با وجود چنان جادویی نبود
پیوند از آن گسست که با زلف هندویت
سر رشته وفا ز رگ هندویی نبود
اهلی که صید آهوی چشمت بمردمی است
هرگز شکار کس بکمان ابرویی نبود
تا روزگار بود بدین نیکویی نبود
در جان من تو بودی و من در دل توهم
من در تو محو و با تو نشان تویی نبود
خوش آنکه بود داروی درد دل از وصال
زخم فراق و زحمت بی دارویی نبود
بادام وار در تک یک پیرهن دو مغز
بودیم همچو یک تن و ما را دویی نبود
بود از کمان بخت گشاد دل ضعیف
صید مراد دل بقوی بازویی نبود
جادوی فتنه جوی دو چشم ترا نظر
پر فتنه با وجود چنان جادویی نبود
پیوند از آن گسست که با زلف هندویت
سر رشته وفا ز رگ هندویی نبود
اهلی که صید آهوی چشمت بمردمی است
هرگز شکار کس بکمان ابرویی نبود
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.