۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۰۱

خون شد جگر از خنده که آن رشک ملک زد
تا چند توان بر جگر ریش نمک زد

چند از دل آلوده صفا خرج توان کرد
آخر مس قلبم همه عالم به محک زد

دود دل من دامنت ای ماه بگیراد
هر چند که از جور تو آتش به فلک زد

در عشق مجو وصل که از هجر بسوزی
هر کس که دوشش خواست درین نرد دو یک زد

اهلی سفر از خانقهت هست مبارک
چون پیر مغان نعره الله معک زد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.