۱۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۶

مرا ز هجر بهشتی رخی بجان دارد
چنین بهشت خوشی دوزخی چنان دارد

در آبه و بازار سر سرکشان بشکن
که سرو ناز بسی سر بر آسمان دارد

از آن ملاحت و خوبی چو یوسفش رشک است
پری چه حسن فروشد چه حد آن دارد

شهید تیر ترا گرچه نی دمید از گل
هنوز از آن مژه صد تیر در کمان دارد

جراحت من و مجنون کسی ز هم نشناخت
که زخم تیر بتان جمله یک نشان دارد

نگفته سوز دلم جمله خلق میدانند
تو گفتی آتش سودای ما زبان دارد

اگرچه هر رگ اهلی ز عشق جانی یافت
یکی برون نبرد گر هزار جان دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.