۴۰۸ بار خوانده شده

حکایت

مرا در نظامیه ادرار بود
شب و روز تلقین و تکرار بود

مر استاد را گفتم ای پر خرد
فلان یار بر من حسد می‌برد

شنید این سخن پیشوای ادب
به تندی برآشفت و گفت ای عجب!

حسودی پسندت نیامد ز دوست
که معلوم کردت که غیبت نکوست؟

گر او راه دوزخ گرفت از خسی
از این راه دیگر تو در وی رسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گفتار اندر غیبت و خللهایی که از وی صادر شود
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.