۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۴۴

سایه کی بر خاک من آن سر و چالاک افکند
شمع از آن نبود که هرگز سایه بر خاک افکند

من در عمری ز دلتنگی ندارم خنده یی
عاقبت چون پسته این غم بر دل چاک افکند

تا بکی گرد رهت باد از جبین من برد
کی بود کاین طوطیا در چشم نمناک افکند

دوزخی گردد هر آن منزل که من منزل کنم
بسکه آهم آتشی در خاک و خاشاک افکند

با چنین آه جر سوزی که اهلی میکشد
گر نیابد کام خود آتش با افلاک افکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.