۱۶۰ بار خوانده شده
شوخی که می نخورده دل خلق خون کند
وای آنزمان که چهره ز خون لاله گون کند
گوید مجوی وصلم و نظاره هم مکن
پس عاشقی که دل بکسی داد چون کند؟
خواهد به خشم و ناز کند کم محبتم
غافل که این کرشمه محبت فزون کند
آه از بتی که در دل سختش اثر نکرد
آهی که رخنه در جگر بیستون کند
اهلی اگر نمیکند آن مه دوای دل
گاهم به پرسشی غمی از دل برون کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
وای آنزمان که چهره ز خون لاله گون کند
گوید مجوی وصلم و نظاره هم مکن
پس عاشقی که دل بکسی داد چون کند؟
خواهد به خشم و ناز کند کم محبتم
غافل که این کرشمه محبت فزون کند
آه از بتی که در دل سختش اثر نکرد
آهی که رخنه در جگر بیستون کند
اهلی اگر نمیکند آن مه دوای دل
گاهم به پرسشی غمی از دل برون کند
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.