۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸۵

زبسکه روزم از آن مه ملال می خیزد
شبم بکشتن خود صد خیال می خیزد

نهال قد بتان جمله فتنه انگیزند
ندانم از چه زمین این نهال می خیزد

بسوز کوکب بخت زبون من ایماه
کزین ستاره مدامم و بال می خیزد

رسید وصل مرا چشم زخم هجر آری
شرار فتنه ز شمع وصال می خیزد

چه گلشنی است جمالت که از عرق دروی
هزار چشمه آب زلال می خیزد

نمیدمید گل و سر و اگر بدانستی
که از قد تو صدش انفعال می خیزد

مگر پیام ترا مرغ جان برد اهلی
که باد صبح بسی خسته حال می خیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.