۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱۶

مرا تصور وصلت خیال باطل بود
بجز تصور باطل دگر چه حاصل بود

غم تو در دل من صد هزار عقده فکند
اجل گشود گره ورنه کار مشکل بود

نسیم عشق اگر پرده در شد ای غنچه
چو گل بجلوه گری هم دل تو مایل بود

بیک نظر ز رخت شد خراب ناصح من
طبیب درد من از حال خویش غافل بود

نگار قبله جان بود و مدعی نشناخت
سجود قبله جان کرد هرکه مقبل بود

بسوخت روز سیاهم کجا شد آن شبها
که شمع روی تو ما را چراغ محفل بود

رسید درد تو اهلی ز عشق او جایی
که با وجود تو مجنون حریف عاقل بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.