۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳۹

مست رفتی و ز شوقت جگرم چاک بماند
دل بخون غرقه از آن روی عرقناک بماند

همه از مهر تو چون ذره بر افلاک شدند
دل بی طالع ما بود که در خاک بماند

روز مردن نشدی نخل سر تابوتم
در دلم حسرت آن قامت چالاک بماند

مردن از زهر جفایت بدلم تلخ نبود
تلخی آن بود که در حسرت تریاک بماند

اهلی آن گل شد و ما را برقیبان بگذاشت
زان گلستان به حببان خس و خاشاک بماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.