۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶۶

دی نظر دیده بر آن نعل سم توسن کرد
صیقلی دید که آیینه جان روشن کرد

دوست شد یارم و یاران بمن اغیار شدند
دوست بنگر که همه خلق جهان دشمن کرد

این نه آن بود که شد همسخنم وقت وداع
جان من بود که میرفت و سخن با من کرد

خار در دیده من باد بجای مژه ام
گر دلم بی رخ او چشم سوی گلشن کرد

عاشق غمزده بی او چو بگلشن بگذشت
گلشن او دو دل سوخته چون گلخن کرد

دل تاریک مرا خانه خود کرد و خوش است
که به تیر مژه آن خانه پر از روزن کرد

سایه بر عرش برین کی برسد چون خورشید
هرکه چون اهلی مسکین نه در او مسکین کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.