۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶۷

هیچم ز گریه قدر برین خاک کو نماند
چندان گریستم که مرا آب رو نماند

ساقی بحال تشنه لبان غبار غم
گاهی نظر فکند که می در سبو نماند

گل بی رخت بباغ ز باران اشک من
یکذره در رخش اثر رنگ و بو نماند

چندان بجان رسید دلم ز آرزوی دوست
کاخر به آرزوی دلم آرزو نماند

در بحر عشق غرقه بسی شد ولی کسی
هرگز بحال خویش چو اهلی فرو نماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.