۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶۸

بر من خسته رقیبان چو گذر می آرند
می طپد دل که از آن مه چه خبر می آرند

زان شهیدان ترا دست در آغوش خودست
که خیال تو در اندیشه به بر می آرند

چشم خون ریز بپوشم ز رخت لاله صفت
گرم از کاسه سر چشم بدر می آرند

از تو چون سایه گریزند بتان هر طرفی
که تو خورشیدی و کم تاب نظر می آرند

سوخت از خوی تو اهلی چو دمی با تو نشست
پس حریفان تو چون با تو بسر می آرند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.