۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸۵

دل خورد غم که چرا مرده صفت خاک شود
زنده چون شمع بسوزش که زغم پاک شود

نه من از زخم فراق تو جگر چاک شدم
گر بکوهی رسد این زخم جگر چاک شود

گر سگ کوی تو خونم بخورد غم نبود
غم از آنست که دیوانه و بی باک شود

چند سوزد فلک از داغ فراقت دل خلق
آه اگر دود دل خلق بر افلاک شود

همه جا در ره من خار بلا میروید
بسکه باران غم از دیده نمناک شود

سر اهلی که سجودش همه در پای تو بود
بهتر آنست که هم در قدمت خاک شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.