۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹۸

هرکه را از چشم تر اشکی بدامن میچکد
قطره خونی است گویی کز دل من میچکد

تا بسوزن دوستی میدوزم یکچاک دل
صدهزاران قطره خون از چشم سوزن میچکد

برق آه من سبب باشد گر از ابر بهار
قطره آبی گهی بر سرو و سوسن میچکد

غرقه در خون خودم شبها ز بس کز دود دل
بر سرم باران خون از بام و روزن میچکد

گل نه از باد هوا روید از آن خونابه ایست
کز دل مرغ سحر بر خاک گلشن میچکد

گرچه میگوید بقصد کشتم لعل تو تلخ
آب حیوان از لبت زان تلخ گفتن میچکد

گر بچشم خونفشان دم میزنی اهلی ز عشق
شربت خون نیز از چشم برهمن میچکد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.