۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۰۸

عیبم مکن که عقل تو از کف زمام داد
بس جان که دل به پختن سودای خام داد

نشنیده یی که عشق عنان مراد دل
از دست شه ربود و بدست غلام داد

دانی سر نیاز مرا خاک ره که کرد
آنکس که سر و ناز بتانرا خرام داد

هشیار تا بصبح قیامت کجا شود
مستی که دل بشاهد و ساقی و جام داد

صوفی چو دید نگس سرمست یار ما
یکباره ترک تقوی و ناموس و نام داد

اهلی مجوی کام که این چرخ کج نهاد
در کام اژدها کشد آنرا که کام داد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.