۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱۱

از بتان دل برکنم گویم مسلمان دگر
ناگهان روی ترا بینم پشیمان دگر

تا دل آزاده در زنجیر زلفت بسته ام
با خود از دیوانگی دست و گریبانم دگر

خاطر از نظاره ات صد سال اگر جمع آورم
یک نظر کز دیده ام رفتی پریشانم دگر

گر دلم داری نگه دوری نباشد زانکه من
دل بشرط آن ترا دادم که نستان دگر

منکه عمری میگشودم عقده از کار کسان
حالیا اهلی بحال خویش حیرانم دگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.