۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲۱

یا مکن قول بتان گوش و بما خرده مگیر
یا زما هم سخنی بشنو و عذری بپذیر

به گرفتاری عاشق نتوان طعنه زدن
چکند گر پی قاتل نرود صید اسیر

ایکه خون از دم تیغ تو چکد حاضر باش
که خراشی نرسد بر دل درویش و فقیر

آنچنان زی که اگر جان طلبد یار زتو
تا بگوید که بده، بانگ برآری که بگیر

اهلی از خاک سیه بستر راحت دارد
پیش دیوانه چه خاکستر گلخن چه حریر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.