۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳۳

پیش خورشید رخش کی ماه گردد جلوه گر
چشم کج بین آفتابی را دو می بیند مگر

گرچه میدانم نیایی سوی من شب تا به روز
چشم بر راه تو دارم گوش بر آواز در

هرگزم جامی ندادی تا زچشمم خون نریخت
جرعه یی می میدهی آنهم بصد خون جگر

کی گذارم ناوکت کز رشته جان بگذرد
کاینچنین مرغی بدام من نمیافتد دگر

خون اهلی گر سگت ریزد شرف دارد بر او
ور نپوشد خون خود از دیگران خاکش بسر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.