۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳۸

جان رفت و دل مقید صد غم بود هنوز
تن خاک گشت و دیده پر از نم بود هنوز

هرگز نرفت از دل ما خارخار وصل
داغ بهشت بر دل آدم بود هنوز

صد شاخ گل دمید و ورق کرد زرد و ریخت
نخل قد تو فتنه عالم بود هنوز

من خاک راه گر شدم ای نوبهار حسن
گلزار جان ببوی تو خرم بود هنوز

صد بیستون چو صورت شیرین بباد رفت
بنیاد عشق ماست که محکم بود هنوز

آیین نیکویی سبب نام نیک شد
جم رفت و وصف آینه جم بود هنوز

اهلی بهر قدم که بود در ره بتان
گر صد هزار سجده کند کم بود هنوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.