۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۶

گرچه زارم سوختی من عاشق زارم هنوز
روشن است از دود آهم کاتشی دارم هنوز

گرچه نقد دین و دل همچون زلیخا باختم
یوسف ار سودای من دارد خریدارم هنوز

بسته فتراک عشقم کی بمردن وارهم
با وجود آنکه جان دادم گرفتارم هنوز

در گلستان صد هزاران گل شکفت و باد برد
من ز جور باغبان آزرده و خورام هنوز

یوسف از زندان برآمد یونس از ماهی برست
صبر ایوبی سرآمد من دل افکارم هنوز

در خرابات مغان اهلی ندارد هیچ کم
گرچه پیرم بامی و معشوق در کارم هنوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.