۱۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵۴

فریاد که یار میرود باز
جانم ز فراق میرود باز

هر کسکه نباخت سر بکویش
آنجا به چکار میرود باز

تنها نه رقیب شد به نخجیر
بی سگ بشکار میرود باز

سر پیش سگش نکرد کاری
کار از دل زار میرود باز

گل پیش بتان بخیره چشمی
میآید و خار میرود باز

جان رفت بباد و خاک تن ماند
آنهم بغبار میرود باز

اهلی ز درش به مرگ دشمن
ماتم زده وار میرود باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.