۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷۰

ای دل گه وصلش بجوار دگران باش
چشم تو فضول است خدا را نگران باش

چون عمر گرامی گذرد باد صبوحی
برخیز و دمی واقف عمر گذران باش

خواهی که نباشد خبر از تلخی مرگت
پیمانه می پر کن و از بیخبران باش

ای یوسف جان اهل نظر قدر تو دانند
زنهار که دور از نظر بی بصران باش

تا خون کسی دامن پاک تو نگیرد
واقف زنم دیده خونین جگران باش

اهلی که زند دم ز سفال سگ کویت
گو خاک فدم همچو گل کوزه گران باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.