۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷۶

ما که از اول بلی گفتیم با دلدار خویش
تا قیامت بر نمیگردیم از گفتار خویش

می بمستان ده که عاشق تشنه دیدار تست
جان ما را مست کن از شربت دیدار خویش

کفر و ایمان هر دو را سررشته از یکرنگی است
کافری باید که ننگش آید از زناز خویش

شیخ اگر از خواب لافد مرد راه عشق نیست
مرد را باید که بیداری بود در کار خویش

چشم یاری کی بود از بخت بی سامان مرا
یار کس هرگز نگردد هرکه نبود یار خویش

همت هر کس که بینم در پی آسایش است
اهلی دیوانه دایم در پی آزار خویش

گرچه در بازار خوبان نقد دولت میخرند
دردمندان هم سری دارند با دستار خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.