۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۸۴

نیست عیب از لاله گر لافد به گلبرگ ترش
هرکه در صحرا رآید عقل باشد کمترش

شمع من کاش از سر بیمار هجران بگذرد
کز نظر خواهد شد امشب تا بروز محشرش

بر لب آمد جان بیمارم چه باشد کز کرم
تازه سازد جانم از بوی لب جان پرورش

تابش آتش اگر از آب ننشیند چرا
سوز دیگر میکند پیدا دلم از خنجرش

ما و سوز دل که عالم گر پر از آب بقاست
مرغ آتشخواره جز آتش نباشد در خورش

اینچنین کز سوختن اهلی به بیماری فتاد
خیزد از جا گر برانگیزد صبا خاکسترش

هرکه او لب تشنه مرد از عشق گر باشد در بهشت
آتش لب تشنگی بنشاند آب کوثرش

من کز از استغنای عشقم سوی شاهان چشم نیست
چشم دارم التفاتی از گدایان درش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.