۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹۳

بس گل شکفت و کرد خزان نوبهار خویش
حسن تو همچو صورت چین برقرار خویش

از بسکه بی تو شب همه شب گریه میکنم
شرمنده ام ز دیده شب زنده دار خویش

ای دیده سیل اشک بر آن آستان مریز
کانجا نوشته ام سخنی یادگار خویش

گل خوشه چین خرمن دولت شود مرا
گر بینمت چو شاخ گلی در کنار خویش

چندانکه سوخت اهلی لب تشنه در بلا
آبی نیافت جز سخن آبدار خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.