۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹۷

ره ز مستی بزنم باز به ویرانه خویش
چون مرا شوق تو بیرون برد از خانه خویش

سنگ بر سینه زنان زان در دل می کوبم
که ترا یافته ام در دل ویرانه خویش

تو و بانک طرب انگیز نی و جام شراب
من و خون جگر و نعره مستانه خویش

میدهی عاشق بی خویشتن از خود خبرش
نه ز بیداد ز نی سنگ بدیوانه خویش

حال اهلی برسانید به مجنون که کند
گریه بر حال من و خنده بر افسانه خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.