۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۷

چو گفتم از کف من زلف را به تاب مکش
بخنده گفت کهه کوته کن و دراز مکش

سرم فدای تو باد ای طبیب بهر خدا
قدم ز پرسش بیمار خویش بازمکش

بدامن تو غبارم نمیرسد ای گل
تو دامن از من رسوا به احتراز مکش

بیا نظاره کن آن سرو ناز را ای دل
ز باغبان بتماشای سرو نازمکش

به خشم و ناز اگر یار سر کشد از تو
تو گر حریف نیازی سر از نیاز مکش

گرفت آتش آه تو در دلم اهلی
بسوختم دگر این آه جانگداز مکش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.