۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۶

صد تلخ دهان میگزد از غصه لب خویش
ای نخل کرم تابکه بخشی رطب خویش

آن چاشنی ذوق که فرهاد ز غم یافت
خسرو نچشیده است ز عیش و طرب خویش

خواهی که نچیند گل مقصود ز رویت
چون مرغ سحر روز کن از ناله شب خویش

هرچند کشد دوست عنان تو به بازی
زنهار نگهدار عنان ادب خویش

نومید مشو زآب بقا همچو سکندر
چون خضر قدم بازمکش از طلب خویش

ما خاک نشینان مغانیم و ز خاکیم
ایخواجه تو میدانی و اصل و نسب خویش

مرغ از رخ گل سرخوش و اهلی ز رخ یار
مستند ازین می همه کس بر حسب خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.