۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۴

روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش
روشنست آینه شمع ز خاکستر خویش

سگ آن رند قلندر صفت شاه وشم
کز سفال سگ او ساخته جام زر خویش

من بیمار چنان زار شدم کز تن من
هیچ فصاد بخون تر نکند نشتر خویش

کعبه گر در نگشاید برخم گو مگشای
تو گشا بر رخم ای کعبه دلها در خویش

عاقبت گوی ز میدان ببرد چون چوگان
هرکه با خاک رهت کرد برابر سر خویش

بسکه از آتش می همچو گل افروخته یی
لاله از دست تو بر سنگ زند ساغر خویش

اهلی از سبز خط خود طمع وصل مکن
که لبش طوطی جان را ندهد شکر خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.