۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۸

ز بهر کلبه عاشق دلا مجوی چراغ
که شمع مجلس او بس بود فتیله داغ

دل از چمن نگشاید اسیر عشق ترا
که پیش بلبل عاشق قفس نماید باغ

به جرعه یی بزن آبی بر آتشم که رسید
ز سینه بوی کبابم ز شوق می بدماغ

رقیب اگرچه عزیزست و ما چنین خواریم
روا مدار که بلبل جفا کشد از زاغ

بنه به کنج لحد دل ز سوز غم اهلی
گرت هوس کند آسودگی و کنج فراغ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.