۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳۲

هر چند من سگ توام ای مشگبو غزال
با من سگ تو انس نگیرد بهیچ حال

آن عارض و لطافت و خال و خطم بسوخت
وانگه چه عارض و چه لطافت چه خط و خال

گر یک نگاه صورت شیرین به بیندت
حیران صورت تو بماند هزار سال

وصل من و تو قصه خورشید و شبنم است
شبنم به آفتاب نشیند؟ زهی محال

هرگز مباد آنکه خیال تو بس کنم
دارم خیال آنکه بمیرم درین خیال

این رستخیز کان قد نوخیز می کند
پیداست از بدایت او غایت کمال

با ناز یار ما جز نیاز نیست
سیری تشنه لب نخرد چشمه زلال

دانی که سوخت خرمن اهلی ز برق شوق؟
شمعی که جلوه میدهد آیینه جمال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.