۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳۵

بزخم تیر تو جان رفت و خاک تن شد گل
هنوز لذت تیرت نمیرود از دل

دلا ز مشکل غم کار بر خود آسان کن
که مردنت بود آسان و زندگی مشکل

چه جای خار که گل گر فتد شود خارت
ز هرچه دامن همت نگیردت بگسل

به ذره یی چو تو خورشید صد نظر دارد
تا غافل از وی و مشغول خود زهی غافل

متاع عقل ببازار عشق کس نخرد
درین معامله دیوانه میشود عاقل

بیار می که ز مستی خجل شدن سهل است
هزار بار مرا توبه کرده است خجل

ز دیده حاصل اهلی همیشه خار غم است
ز شوره زار بجز خار کی شود حاصل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.