۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴۱

درعشق گنهکارم اگر خاک نگردم
تا خاک نگردم ز گنه پاک نگردم

عمرم بتماشای تو بگذشت و هنوزت
یکبار نبینم که جگر چاک نگردم

بی لعل تو گر باده خورم زهر از آن به
زان باده چه حاصل که فرحناک نگردم

در کوی تو سرکشته ببوی توام ایگل
از باد هوا چون خس و خاشاک نگردم

آندم که کنی عزم شکار ایشه خوبان
درپای سمند تو چرا خاک نگردم

ازپا ننشینم من سرگشته چو آهو
تا کشته آن حلقه فتراک نگردم

من عاشقم و کار من افغان ز غم عشق
بیهوده درین گنبد افلاک نگردم

گر من ز سر خود کنم اندیشه چو اهلی
هرگز به سر کوی تو بی با نگردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.