هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه بیانگر احساسات عمیق و درد عشق ناکام است. شاعر خود را گنهکار در عشق میداند و اظهار میکند که تا زمانی که به خاک تبدیل نشود، از گناه پاک نخواهد شد. او از عمری که به تماشای معشوق گذرانده و هنوز یک بار هم او را ندیده است، شکایت میکند. شاعر تأکید میکند که بدون معشوق، حتی نوشیدن باده نیز مانند زهر است و هیچ لذتی ندارد. او خود را سرگشته و وابسته به معشوق میداند و میگوید که تا زمانی که کشته نشود، از پا نخواهد نشست. در نهایت، شاعر خود را عاشقی میداند که کارش افغان زدن از غم عشق است و بدون معشوق، زندگی برایش بیمعناست.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عاشقانه عمیق و احساسات پیچیده است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم فلسفی نیاز به بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۹۴۱
درعشق گنهکارم اگر خاک نگردم
تا خاک نگردم ز گنه پاک نگردم
عمرم بتماشای تو بگذشت و هنوزت
یکبار نبینم که جگر چاک نگردم
بی لعل تو گر باده خورم زهر از آن به
زان باده چه حاصل که فرحناک نگردم
در کوی تو سرکشته ببوی توام ایگل
از باد هوا چون خس و خاشاک نگردم
آندم که کنی عزم شکار ایشه خوبان
درپای سمند تو چرا خاک نگردم
ازپا ننشینم من سرگشته چو آهو
تا کشته آن حلقه فتراک نگردم
من عاشقم و کار من افغان ز غم عشق
بیهوده درین گنبد افلاک نگردم
گر من ز سر خود کنم اندیشه چو اهلی
هرگز به سر کوی تو بی با نگردم
تا خاک نگردم ز گنه پاک نگردم
عمرم بتماشای تو بگذشت و هنوزت
یکبار نبینم که جگر چاک نگردم
بی لعل تو گر باده خورم زهر از آن به
زان باده چه حاصل که فرحناک نگردم
در کوی تو سرکشته ببوی توام ایگل
از باد هوا چون خس و خاشاک نگردم
آندم که کنی عزم شکار ایشه خوبان
درپای سمند تو چرا خاک نگردم
ازپا ننشینم من سرگشته چو آهو
تا کشته آن حلقه فتراک نگردم
من عاشقم و کار من افغان ز غم عشق
بیهوده درین گنبد افلاک نگردم
گر من ز سر خود کنم اندیشه چو اهلی
هرگز به سر کوی تو بی با نگردم
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.