۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴۸

با هرگل نورسته که برخاست نشستیم
جز داغ جگر طرفی از این باغ نبستیم

در قید تعلق پی دل چند توان بود
گفتیم طلاق دل آواره ورستیم

چون ذره به خورشید وشان مهر چه ورزیم
چون در دل آنطایفه آن نیست که هستیم

از توبه و طامات عجب نخل امیدی
بستیم بسی سال و بیک لحظه شکستیم

خاک ره ما چرخ بلندست به همت
در دیده کوته نظران است که پستیم

آن آهوی مستیم که در صیدگه عشق
جان صید تو کردیم و زدام تو نجستیم

لطف سخن و حسن وفا برد دل از ما
اهلی نه که ما صورت دیوار پرستیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.