۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶۴

آنچنانم ز فراقت که ندانم چکنم
جان دهم یا بامید تو بمانم چکنم

بی لبت بر دل خود خنجر چون آب زدم
گر بدین آتش دل را ننشانم چکنم

رخ چرا تا بد از افغان من خسته طبیب
گر باو درد دل خود نرسان چکنم

شربت صبر اگر چاره بیمار دل است
من که صبر از لب شیرین نتوانم چکنم

منم و جان خرابم ز غم او اهلی
وان هم اندر قدمش گر نفشانم چکنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.