۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۷۱

چه شود گرت زمانی من دلفکار بینم
دل بیقرار یکدم زتو برقرار بینم

نه مروت است و غیرت که تو سر و ناز پرور
بکنار غیر باشی منت از کنار بینم

هوسی جز این ندارم که بچشم زنده بر سر
سرخویش خاکپایت من خاکسار بینم

من زار چون ننالم که درین چمن چو بلبل
ز گلی که نیست خارش همه زخم خار بینم

تو غزال مشکبویی من خسته دل ببویت
سگ آن خجسته بختم که ترا شکار بینم

من پیر شرم بادم ز سفید مویی خود
که جدا ز نوجوانان چمن و بهار بینم

نه تویی ز عشق اهلی بفغان چو بلبل و بس
که خراب حسن او گل چو تو صد هزار بینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.