۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۷۸

ز بسکه رخنه ز تیر تو در درون دارم
دلی چو خانه زنبور پر ز خون دارم

چو لاله ظاهر و باطن در آتش است مرا
که داغ هم ز درون و هم از برون دارم

مرا حلال چو فرهاد لعل شیرین است
که دست در کمر کوه بیستون دارم

ز عقل نیست بزنجیر زلف یار طمع
مرا چکار بزلفت مگر جنون دارم

به سر همیشه دوانم چو چرخ از مهرت
کجا قرار و تحمل کجا سکون دارم

مگو که از نفس گرم اهلی ام در تاب
تو خود بگوی که آنش نهفته چون دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.