۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۸۱

دی در رهش چو دیدم بس شرمناک گشتم
او سرخ شد ز غیرت من خود هلاک گشتم

از عشق من گر آن مه افسانه شد چو یوسف
او جامه چاک آمد من سینه چاک گشتم

پیرانه سر نکردم شرم از سفید مویی
وز بهر نوجوانی در خون و خاک گشتم

از بیم سر بکویش آسان نبود گشتن
چون ترک سر گرفتم بی ترس و باک گشتم

گر بود پیش ازینم آلیشی ز هستی
عشقم بسوخت اهلی چندانکه پاک گشتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.