۱۵۹ بار خوانده شده
هر چند که خود دل ببلای تو سپردم
رحمی بکن ای ظالم بد مهر که مردم
سیل ستمت عاقبت از جای مرا برد
هر چند که در کوی وفا پای فشردم
مسکین من سر گشته که در وادی امید
هرگز به مراد دل خود راه نبردم
با من سخن از هیچ مگویید و مپرسید
کز صفحه خاطر همه حرفی بستردم
شاید که چو اهلی بچکد خون ز حدیثم
زینگونه که خون جگر از دست تو خوردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
رحمی بکن ای ظالم بد مهر که مردم
سیل ستمت عاقبت از جای مرا برد
هر چند که در کوی وفا پای فشردم
مسکین من سر گشته که در وادی امید
هرگز به مراد دل خود راه نبردم
با من سخن از هیچ مگویید و مپرسید
کز صفحه خاطر همه حرفی بستردم
شاید که چو اهلی بچکد خون ز حدیثم
زینگونه که خون جگر از دست تو خوردم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.